havayebarooni |
Tuesday, July 09, 2002
٭ باز باران آمد...
........................................................................................من ولي در خواب بودم، من خواب باران را ديدم Ùˆ در خواب ميان دو هجاي هستي گير كردم Ùˆ درياÙ�تم كه سهراب هم عاشق بود، مثل همه ÙŠ اين قطره هاي باران... Ùˆ بيدار شدم، Ùˆ قطره هاي باران را ديدم كه روي صورتم مي ريختند من زير باران خوابيدم، من زير باران رÙ�تم Ùˆ نوري ديدم نوري نه از اين دنيا نوري روشن... من بيدار شدم، باران مي آمد اما نمي دانستم كجايم... نوشته شده در ساعت 4:26 PM توسط مائده
|